...باران که می بارد

ساخت وبلاگ
بعد از یه شب تا صبح غصه خوردن و یه وقتایی اشک ریختن٬ بعد اینکه فکر کردم چطور یه ادم رو این همه سال دوست داشتم و یه سال هم باهاش تو رابطه بودم و اینقدر نمی شناختمش... بعد از اینکه فکر کردم چقدر این درد برام عمیق بود که بدنم اینطوری واکنش نشون داد با انواع و اقسام دردها و مریضی ها که انگار فکرم رو برونه از روی اون آدم و دردای فیزیکی رو بولد کنه برام (حتی وقتی اسم فیزیک رو تایپ میکنم انگار حالت تهوع بهم دست میده).... بعد این همه خودخوری و اعصاب خردی٬ رفتم خرید و یه دختری رو دیدم که نصف صورتش داغون بود با یه چیزی مثل تومور باد کرده و گوله گوله قرمز شده و عملا چشم از بین رفته بود. نیمرخ ایستاده بود و یه لحظه برگشت به سمت و صورتش رو برای یه ثانیه دیدم... دختره داشت می خندید... فکر کردم دختر جون چی کار داری می کنی با خودت؟ باید هر لحظه شکرگزار باشی برای سلامتیت... چیزی که براش عزاداری مثل اینه که یه تومور رو از زندگیت بردارن و بندازن بیرون و تو بگی دلم برای اون تومور تنگ شده. آدمی که بعد این همه وقت نشه شناختش چیزی بیشتر از یه تومور نیست.... + نوشته شده در سه شنبه هفتم آذر ۱۴۰۲ ساعت 23:15 توسط دارن شان  |  ...باران که می بارد...ادامه مطلب
ما را در سایت ...باران که می بارد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cbaaraan-ke-mibaarad9 بازدید : 42 تاريخ : چهارشنبه 8 آذر 1402 ساعت: 14:03

یک ساعتی وقت دارم. چشمام سنگین و خسته ست. دوست دارم قبل از اومدن میم مسواک بزنم چون مسواک زدن یکی از کاراییه که وقتی یکی هست سختم هست انجام بدم. برگه ها باید صحیح بشه. و کمتر از دو روز وقت دارم برای اماده کردن مدارکی که حتی هنوز شروع نکردم به آماده کردنشون. بعد از این کلاس داستان نویسی حتی اعتماد بنفس انگلیسی نوشتنم هم تحلیل رفته. یه ساختار جمله هایی نوشته بودن بچه ها که واقعا چند دیقه برام زمان میبرد تا بفهمم چی میگن... بعد تو آینه به چشمای خسته م نگاه کردم و گفتم و شکرگزاریم برای نعمت سلامتی. هر روز که هنوز داریمش. نمی فهمم چرا نمیتونم دیگه باهات حرف بزنم ولی صحبتت که میشه با ذوق و شوق و غرور درباره ت حرف میزنم. یعنی یکی میتونه باعث سرافرازی و غرورت بشه و همزمان بزرگترین بخش بی اعتمادی ترس و ناامیدی و در تو بکاره؟ کاش می شد توضیح بدم برات که با من چی کار کردی... حق زندگی داری و میدونم ولی حق ناامید کردن من رو چی داری؟ این مشکل منه فقط یعنی؟ دال پناهگاه و نقطه امن این روزاست که هر هفته ای یک ساعت میتونم هرچی تو سرم هست رو براش بریزم روی میز.... + نوشته شده در چهارشنبه چهارم مرداد ۱۴۰۲ ساعت 3:45 توسط دارن شان  |  ...باران که می بارد...ادامه مطلب
ما را در سایت ...باران که می بارد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cbaaraan-ke-mibaarad9 بازدید : 68 تاريخ : پنجشنبه 5 مرداد 1402 ساعت: 0:53

شاید تو یک سال اخیر خیلی شاد و بدون غم بودم که چیزی ننوشتم. نوشتن و هنر نوشتن با یک غم عجینه! با یک تنهایی که دستات و انگشتات تصمیم میگیرن با نوشتن حرفات به کسی که نیست و نمیتونی باهاش حرف بزنی٬ خالیت کنن. تنهایی ای که تو رو مثل خدا تک و واحد میکنه و باز هم مثل خدا تو رو به یک خالق تبدیل میکنه. خالقی که میتونه از کنار گذاشتن کلمات کنار هم موجود جدیدی خلق کنه. من این روزها خیلی تنهام... غمگینم و گاهی خشمگینم... باز هم هیچ چیز سر جاش نیست... نشانه ای از در اوج بودن سال گذشته نیست. اوضاع ایران به هم ریخته ست و تمام کسایی که برام مهم بودن ازم دورن... دیگه دست کسی نمیره که برام محبتی رو به یادگار بذاره. از یادها فراموش شده م و تمام اونهایی که بهم حرف میزنن و قول میدن ازم دورن.این خشم من رو پر از غم میکنه! پر از غمی از جنس غمی که در تمام روزهای سال ۹۸ با خودم داشتم. سنگینی همه ی چیزهایی که بر سینه سنگینی میکرد و نمیشد خالیشون کرد...گرین کارت لعنتی خبری ازش نیست... نمیفهمه که من باید چشمای مظلوم بابا رو باز هم ببینم. نمی فهمه که به بوی یک کتابفروشی پر از کتاب هایی که با الفبای فارسی نوشته شدن محتاجم... نمیفهمه که من دلم برای ولیعصر و نم بارون و پاییز دانشگاه تهران و حتی بد هوایی بام تهران لک زده... هیچکس نمیفهمه که چطور جوونی ما رو ازمون گرفتن... چطور مجبورمون کردن که از هر چیز دوست داشتنی ای در زندگی بگذریم و در نقطه ای دور بسازیم و از چیزهایی که نداشتیم لذت ببریم و از دست دادن چیزهایی که داشتیم غصه بخوریم... حق ما بود هر وقت دلمون خواست بریم به هرجا که میخوایم... تا برآورده شدن این آرزو سال های سال جوانی رو سوزوندیم و بعد باید فقط برگردیم عقب و ببینیم چی کمه و چی زیاد...تو اشتبا ...باران که می بارد...ادامه مطلب
ما را در سایت ...باران که می بارد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cbaaraan-ke-mibaarad9 بازدید : 100 تاريخ : دوشنبه 3 بهمن 1401 ساعت: 14:07

دوباره دارم وارد فاز دوست نداشتنی بودنم می شوم. این اتفاق سه سال پیش هم افتاد. احساس میکردم دوست نداشتنی ام. بعد هی اصرار میکردم که بفهمم چرا؟ آخر چرا؟ و این فاز اگرسیو مرا دوباره دوست نداشتنی تر میکرد...حالا هم در جایی همین حوالی گیر افتاده ام. یک جورهایی تنها مانده ام و برای ذوقی چند ساله منابع زیادی را هزینه کرده ام که بی منبع تر از همیشه بی ذوق تر از همیشه تنها گذاشته شوم... این روزها غمگینم! حتی اگر ته دلم چیزی بگوید که امسال خبرهای خوبی از ایران در راه است...هر نسل چیزی را می بازد و گویی که من هم باید با تمام چیزهایی که باخته ام کنار بیایم. + نوشته شده در یکشنبه یازدهم دی ۱۴۰۱ ساعت 23:6 توسط دارن شان  |  ...باران که می بارد...ادامه مطلب
ما را در سایت ...باران که می بارد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cbaaraan-ke-mibaarad9 بازدید : 89 تاريخ : دوشنبه 3 بهمن 1401 ساعت: 14:07

فقط یه چیزیو میدونم اونم اینه که من عمیقا افسرده خشمگین غمگین و بدبختم....

و این افسردگی٬ خشم٬ غم و بدبختی من رو باز نویسنده می کنه....

آخ که کاش خوشبخت بودم و دیگه هیچوقت این وبلاگ اپدیت نمیشد.

+ نوشته شده در دوشنبه دوازدهم دی ۱۴۰۱ ساعت 3:34 توسط دارن شان  | 

...باران که می بارد...
ما را در سایت ...باران که می بارد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cbaaraan-ke-mibaarad9 بازدید : 61 تاريخ : دوشنبه 3 بهمن 1401 ساعت: 14:07

خیلی بد بود! وسط درس دادن مغزم ایست کرد. دیگه یادم نیومد باید چی بگم! وسط اثبات قضیه! هرچی فکر میکردم نمیدونستم چی میشه بعدش. ...باران که می بارد...
ما را در سایت ...باران که می بارد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cbaaraan-ke-mibaarad9 بازدید : 101 تاريخ : شنبه 16 بهمن 1400 ساعت: 23:49

چرا باید وقتی رژیم‌م اینقدری بخورم که معده‌م احساس جرخوردگی بهش دست بده؟ بعد اون‌وقت چند روز هی خودمو وزن کنم و غصه بخورم که پایین نمیام :)به سرم زده تابستون برم ایران. به سرم زده کتاب زیاد بخونم. ریسرچ کنم. وبسایت خوب بسازم. ویدیو ضبط کنم. برنامه‌نویسی‌م رو قوی کنم. ورزش کنم. خوش هیکل بشم. رژیم سالمخوری رو جدی‌تر ادامه بدم. از پوست و مو م بیشتر مراقبت کنم. سریال بیشتر ببینم. سفر بیشتر و باکیفت‌تر برم. سرمایه گذاری‌های درست‌تر داشته باشم.... :))))) یه‌کم زمان کمه فقط برای همه‌ش! ...باران که می بارد...ادامه مطلب
ما را در سایت ...باران که می بارد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cbaaraan-ke-mibaarad9 بازدید : 92 تاريخ : شنبه 16 بهمن 1400 ساعت: 23:49

توییتر جان...

میدونی برام مهمی؟

میدونی الان از همه برام مهم تری؟

میدونی که کیفیت زندگیم خیلی میره بالا اگه درست بشی...؟

 

...باران که می بارد...
ما را در سایت ...باران که می بارد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cbaaraan-ke-mibaarad9 بازدید : 108 تاريخ : چهارشنبه 28 اسفند 1398 ساعت: 8:02

آخرین لحظات دهه سوم زندگیمه و نمی تونم ناراحت نباشم. نمیتونم نمیتونم و نمیتونم...

...باران که می بارد...
ما را در سایت ...باران که می بارد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cbaaraan-ke-mibaarad9 بازدید : 116 تاريخ : شنبه 5 بهمن 1398 ساعت: 3:31

واقعیت اینه که هر کاری کردم که بمونه. قهر کردم. ادا نبود همه سلولای بدنم از خواستنش می لرزید.

ادا نبود. چشمام پر از اشک بود.

ادا نبود وقتی رفت نمی تونستم باور کنم داره میره.

ادا نبود وقتی خواست بره داشتم روانی میشدم. در کوبیدم گوشیمو شکستم صندلیو کوبیدم زمین

هر کاری کردم بفهمه چقدر می خوام باشه. ازش خواستم برگرده. برنگشت...

گه ترین تولد زندگیم بود. خواستم بیاد بهترش کنه. بهترش نکرد. هیچ چیزیو بهتر نکرد. 

هیچ جوره کوتاه نیومد. هیچوقت چیزی که من خواستم نشد.

...باران که می بارد...
ما را در سایت ...باران که می بارد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cbaaraan-ke-mibaarad9 بازدید : 119 تاريخ : شنبه 5 بهمن 1398 ساعت: 3:31